ققنوس

ساخت وبلاگ
روزهای آخر است اما هنوز زود است برای حرف زدن از این روزها. دکتر عزیز فرمودند سعی کن آرامشت راحفظ کنی...درامریکا طوفان آمده...ودیگر اینکه امروز دانشگاه لجن عزیزمان ششصد تومان پول بی زبان را با وقاحت از من گرفت تا اجازه ی دفاع بیابم...بگذریم ازاینکه چه قدر دعوا راه انداختم. بگذریم ازاینکه چه قدر عوضی اند که دوروز مانده به دفاع، تاه یادشان می آید باید پول بگیرند ...ششصد تومان برای اینکه یک ترم به اتا ققنوس...
ما را در سایت ققنوس دنبال می کنید

برچسب : بیستون,شهرتش,فرهاد, نویسنده : aghoghnoos7shd بازدید : 70 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1396 ساعت: 11:33

مقاومت این روزهایم دربرابر خوردن آرام بخش کاملا بی فایده است...باهیچ چیز آرام نمیگیرم. انگار در یک گر گرفتگی مدام اسیر شده ام...هرچیز کوچکی حالم را دگرگون می کند. حساس شده ام...زیاد...ترسو تر از همیشه.. کاش شیری عزیز را می دیدم و آرام می گرفتم. وجودش آرامش خاصی دارد...چند روز پیش بود که غر می زدم برایش و بعد از اینکه یک بند حرف زدم گفتم دکتر حالا من چه کنم؟ نگاهم کرد و فقط گفت هیچی. آروم باش. و من ققنوس...
ما را در سایت ققنوس دنبال می کنید

برچسب : خداحافظی, نویسنده : aghoghnoos7shd بازدید : 62 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1396 ساعت: 11:33

خسته ام. آرام بخش ها اثر کرده اند. خواب آمده به چشمم...به هیچ چیز خاصی فک نمی کنم. فردا هم مثل روزهای دیگر می آید وتمام می شود...آن قدر ها هم که فکر میکنم نباید وحشتناک باشد. به هرحال میگذرد ومن میمانم با رنگ هایم.چه قدر وقت است کتابهایم را جمع کرده ام وباحسرت نگاهشان میکنم. رها می شوم..همه چیز تمام می شود...چقدر سخت گذشت...خدایا فقط تو می دانی که برمن چه گذشت...پس فقط از تو میخواهم آرامم کنی..نبینم آنچه رانمیخواهم...فقط همین...دلم میخواست کسانی باشند که نیستند...استاد...کاش استاد بود...کاش ... ققنوس...
ما را در سایت ققنوس دنبال می کنید

برچسب : توکجایی؟,دراین,گستره, نویسنده : aghoghnoos7shd بازدید : 54 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1396 ساعت: 11:33

نمی توانستم هیچ چیز بگویم. تا شیری جوابم را نمیداد نمی توانستم بنویسم...باید می دانستم که راضی ست یا نه. از دیشب آرام وقرار نداشتم...شیری همین حالا پاسخ پیامم را داد...این مدت خیلی تلاش کردم کمی گریه کنم اما نشد...هرگز نمی توانم به زور گریه کنم...دلم میخواست اشک بریزم بلکه کمی آرام شوم...جواب شیری را که دیدم چند ثانیه مات ومبهوت بودم. بعد لبخند زدم و حالا دیگر اشک هایم بند نمی آیند...خدایا مگر می ققنوس...
ما را در سایت ققنوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aghoghnoos7shd بازدید : 49 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1396 ساعت: 11:33

روی همان صندلی همیشگی ام نشسته ام. به روزهایی که گذشتند فکر میکنم و پرت میشوم به سالها پیش...فرهاد میخواند...مرد تنها میخواند...یه مرد بود یه مرد...شب با تابوت سیاه...نشست توی چشماش...خاموش شد ستاره...افتاد زیر پاش...زیر پایم زمینی ست که روزی کسی رویش ایستاده بود که هیچ شبیه تو نبود. کسی که درگوشم زمزمه ی محبت کرد و محبت را به لجن کشید...یک روز هم باران می آمد و ...روزهای زیادی هم هیچ کس وهیچ چیز ققنوس...
ما را در سایت ققنوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aghoghnoos7shd بازدید : 49 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1396 ساعت: 11:33

برای آخرین بار عکس هایش را نگاه کردم...چند ثانیه انگشتم را بی حرکت نگه داشتم...باید تصمیم میگرفتم...وقتش بود...فقط یک دکمه بود...می توانستم تا اخر عمر بمانم و نگاهش کنم. میتوانستم به او اجازه دهم بماند و عکس هایم را ببیند...اتفاق های زندگی ام را. اما اتفاق بدی افتاده بود...نمی توانستم از حس بدی که داشتم عبور کنم. پذیرفتمش. باور کردم که او برای همیشه تمام شده است. تمام تمام...نه نصفه ونیمه.. به قول ققنوس...
ما را در سایت ققنوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aghoghnoos7shd بازدید : 50 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1396 ساعت: 11:33

چه خوب شد که گندم دیر رسید به قرارمان...چه خوب شد که آقای کاف حرف زد ومن نیز.. احساس نزدیکی عمیقی با او داشتم. نزدیکی وآرامش توامان.. این بشر عجیب آرام است. راستش هنوز نفهمیدم چرا میخواست مرا ببیند اما اهمیتی نداشت. حس جالبی بود که دانستم خلوتگاه او هم خیابان قصرالدشت وباغ هایش است. دوباره کاکتوس خریدم..به جای آنان که باد زد و کشتشان. از هر دویشان خواستم یکی برایم انتخاب کنند تا امروز را یادم بمان ققنوس...
ما را در سایت ققنوس دنبال می کنید

برچسب : قصرالدشت, نویسنده : aghoghnoos7shd بازدید : 58 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1396 ساعت: 11:33

بیش از آن چه در تصور هرکس بگنجد خسته ام...خسته ام... دلم می خواهد راه بروم. درخیابان...هوا به ریه ام برسد. هوای خانه گرفته است. من اما یخ زده ام. دست وپایم انگار ساعت ها در یخچال بوده اند. گرم نمی شوم. اضطراب امانم را بریده...فردا این آینه ی دق را تحویل می دهم وخلاص...خلاص که نه... کمی خلاص...چند روز به عمل بابا مانده...نمی دانم چند روز...فقط می دانم آن قدر از ظرفیتم بیشتر است این اضطراب که هر لحظ ققنوس...
ما را در سایت ققنوس دنبال می کنید

برچسب : شهریور,تمام,لطفا, نویسنده : aghoghnoos7shd بازدید : 53 تاريخ : سه شنبه 21 شهريور 1396 ساعت: 18:47

ماهی و گربه... حرف های پرویز...نگاه هایش...پرویزی که خودش را به نام سیاوش معرفی کرده تا از کسی که دوستش دارد اطلاع داشته باشد...این فیلم را بیش از ده بار دیده ام. بیش از ده بار به دلم نشسته است...زیاد...هنوز با آن تکه ی دیدار پرویز با عشق قدیمی اش اشک میریزم...چه ماهرانه کلمات را کنار هم چیده است. شبیه یک ریاضیدان...نظمش تحسین برانگیز است... هم چنین ذهن خلاقش...شهرام مکری را میگویم...یادم نیست اول ققنوس...
ما را در سایت ققنوس دنبال می کنید

برچسب : ماهی,گربه, نویسنده : aghoghnoos7shd بازدید : 60 تاريخ : سه شنبه 21 شهريور 1396 ساعت: 18:47

معجزه...شاید یک معجزه ی دیگر...به یک معجزه نیازمندم. این قرص های رنگا رنگ آرام بخش فقط چند ساعت تپش قلبم را آرام می کنند...چطور فردا را سر کنم؟ یکشنبه همان روز سخت است. همان روز ترسناک. اعتراف می کنم که می ترسم. خواب به چشمم آمده. خسته ام انگار. اثرات آرام بخش است. بی حوصله ام. هنوز برای ارایه ی شفاهی ام هیچ کاری نکرده ام. حالا چه طور باید کاری کنم؟ اصلا باید چه کار کنم؟ من تمام امروز را درآن مهما ققنوس...
ما را در سایت ققنوس دنبال می کنید

برچسب : شهریورهفده,شهریور, نویسنده : aghoghnoos7shd بازدید : 47 تاريخ : سه شنبه 21 شهريور 1396 ساعت: 18:47

ما هر چه را که باید از دست داده باشیم، از دست داده ایم...ما بی چراغ به راه افتادیم...اینجا دراین اتاق کنار پدرم نشسته ام. نیمه بیدار است. سخت است اورا درچنین حالی دیدن. هیچ گاه ضعیف ندیدمش...بیماری، ضعف موقت است. باید ساخت... صبح تصور نمی کردم شب کنارم باشد... حالا آرامم...سه ساعت تمام پشت در اتاق عمل به انتظار نشستن، کار ساده ای نیست اما من به انتظار عادت کرده ام...فردا باید نذرم را ادا کنم...کاش ققنوس...
ما را در سایت ققنوس دنبال می کنید

برچسب : بیمارستانشب, نویسنده : aghoghnoos7shd بازدید : 50 تاريخ : سه شنبه 21 شهريور 1396 ساعت: 18:47

پدرم که به خانه بازگشت، من دراتاق شیری بودم...خستگی امانم را بریده اما حالا که پدر سالم است باید فقط به یک چیز فکر کنم...دفاع...مقدس یا نامقدس...باید تمام توان باقی مانده ام را تا شنبه به کار گیرم...شیری گفت آرام باش. مثل همیشه که آرامی و به ما این آرامش را منتقل کردی دراین چند سال...بی خیال نباش هرچند میدانم نیستی اما آرام باش...آرام... هی دخترک بی نوا ...وقتی شیری می گوید آرام باش خفه شو و بگو چ ققنوس...
ما را در سایت ققنوس دنبال می کنید

برچسب : روزهای, نویسنده : aghoghnoos7shd بازدید : 62 تاريخ : سه شنبه 21 شهريور 1396 ساعت: 18:47

وقت خداحافظی بود. دلم میخواست بغلش کنم وبرای تمام این سال ها که حرف هایم را شنید، بی قصد وغرض، ازاو تشکر کنم. اما به فشردن دستش اکتفا کردم. رییس رفت...دوستش داشتم. بیشتر از تمام آدم هایی که در دانشگاه ودررشته ام می شناختم. دوستش داشتم به خاطر ذاتش. که رذل نبود. که هیچ چیز رابه بازی نمیگرفت. که آدم بود...چیزی که دیگران نبودند. برایم عزیزبود. وقتی رفت، تاخانه ی پدربزرگ پیاده رفتم و اشک ریختم...ساعت ققنوس...
ما را در سایت ققنوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aghoghnoos7shd بازدید : 65 تاريخ : پنجشنبه 9 شهريور 1396 ساعت: 16:38

نگاهش میکنم. چقدر شبیه توست که حالا این همه از من دور شده ای. چشم هایم خسته است. بس که چشم دوخته ام به نوشتن... نمی دانم کی قراراست تمام شود. کاش کمی ...فقط کمی...تو هم همینقدر که من به تو فکر می کنم به من فکر می کردی. آن گاه دیگر تو را رها نمی کردم. می دانی؟ درتمام این سال ها یک چیز را خوب یاد گرفتم. اینکه قدر بعضی چیزها را خوب بدانم. حالا دیگر به سادگی از احساسات ناب کسی نسبت به خودم رد نمی شوم. ققنوس...
ما را در سایت ققنوس دنبال می کنید

برچسب : دراین,گستره, نویسنده : aghoghnoos7shd بازدید : 64 تاريخ : پنجشنبه 9 شهريور 1396 ساعت: 16:38

چند روز دیگر ۳۰ مرداد می شود. از تب وتاب من برای رفتن به آن شهر غریب، یک سال گذشت. شور عجیبی داشتم که از لحظه ی ورودم به آن شهر، سرکوب شد. با شور رفتم و با اشک های شور روی گونه هایم بازگشتم. وقتی در موزه ی هنرهای زیبا قدم می زدم، وقتی آن تابلوها را میدیدم و فکر میکردم که  زمانی او هم آن جا ایستاده وازآن ها عکس گرفته است، حس عجیبی داشتم. قلبم تیر می کشد از یاد آوری اش...یکم شهریور امسال، یوگی می آی ققنوس...
ما را در سایت ققنوس دنبال می کنید

برچسب : باران,الفبا,بارید, نویسنده : aghoghnoos7shd بازدید : 48 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 13:18

چه بگویم سخنی نیست مرا تاريخ : دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۶ | 13:18 | نویسنده : سه نقطه خسته بودم از تایپ کردن که رفیق شفیقم زنگ زد و حالم را به کرد. نمی دانم چرا این روزها اضطراب دارم. مهمانی دیروز هم حالم رابهتر نکرد. مهمان ها آمدند وخیلی خوش گذشت اما وقتی رفتند بگردند، همه رفتند ومن تنها درخانه ماندم. بعد هم ازترس در راازبیرون قفل کردم و حتی از درون و با یک چاقوی گرامی رفتم دوش گرفتم! نمی دانم چرا ققنوس...
ما را در سایت ققنوس دنبال می کنید

برچسب : بگویم,سخنی,نیست, نویسنده : aghoghnoos7shd بازدید : 52 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 13:18

ازاین لحظه که وارد سی ویکم مرداد می شویم، یک سال هم تمام میشود. تو هم تمام می شوی. آن دیوار باجای ترقه هایش، شال آبی من وتاس قرمز تو، دوترانه ای که زیر آن آلاچیق گوش کردیم ومن زیر لب زمزمه کردم وتونگاه کردی، تمام احساسی که به توداشتم، تمام آن زخم زبان هایی که شنیدم، تمام شب بیداری ها ودرد ها...دردهایی که از هرطرف بخوانیشان، درد اند...چشم هایت را، نگاهت را، صدایت را...من همه چیز تورا به باد خواهم س ققنوس...
ما را در سایت ققنوس دنبال می کنید

برچسب : مرداد, نویسنده : aghoghnoos7shd بازدید : 35 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 13:18

تکیه داده ام به دیوار سنگی سردی تا کمی سردردم آرام شود. اینجاهیچ کس نیست...مشتی دکتر می آیند ومی روند و نیم‌نگاهی به تنهاکسی که روی این صندلی به انتظار جواب نشسته می اندازند...پدربزرگ را اینجا بستری کرده اند. حالا می فهمم اضطراب این دوروز ودوشب نخوابیدن هایم بی دلیل نبوده...حالا دیگر بیشتر از صدای تلفن های صبح زود میترسم...ازاورژانس می ترسم...از بیمارستان کوثر می ترسم. از شب می ترسم...می ترسم ازخو ققنوس...
ما را در سایت ققنوس دنبال می کنید

برچسب : تمام,نمیشود, نویسنده : aghoghnoos7shd بازدید : 45 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 13:18

امروز
خستگی مان شکسته شد.

آغوش در آغوش،
رؤیای سبز بود که خدا می ریخت

چشم هایت بوی گرسنگی می داد
و انگشتان ظریف و نازکت
زنده تر،
سهم بیداری من

در خلوت کتاب های نجیب
واژه ها،
خونگرم و بی ریا
بین لب هایمان،
جناغ عشق می شکست!

آه!
عزیزمن!
دوباره می خواهمت!
برای چینش اشک هایم
مژه ها،
کارگر نمی افتد!

قدرت یک حس لازم است
کوک یک صدا
بوی یک تو!
و شرحی از کبودی حنجره ام!

#محمد_حسن_چگنی_زاده

ققنوس...
ما را در سایت ققنوس دنبال می کنید

برچسب : خاطره, نویسنده : aghoghnoos7shd بازدید : 54 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 13:18

یوگی آمده و من در راهم تابروم وببینمش...کیک تولدش رابخرم، بروم وببینمش...گاهی غریبه ها آشنا ترند...یوگی را کم میشناسم. خیلی کم...ولی اولین کسی ست که احساس کردم باید برایش تولدبگیرم. برای بودنش. یوگی مرا به خودم باز می گرداند. شاید برای همین دوستش دارم. دلم میخواهد برایش گل هم بگیرم. اما خب شاید زیاد جالب نباشد...اگر دیگران نبودند حتما گل هم می گرفتم. گنجشکک اشی مشی گوش می دهم...در سه شبانه روز گذش ققنوس...
ما را در سایت ققنوس دنبال می کنید

برچسب : یوگی, نویسنده : aghoghnoos7shd بازدید : 50 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 13:18